رجمة الميزان ج : 20ص: 663
( 111 )سوره تبت مكي است و پنج آيه دارد ( 5)
سورة المسد
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَبَّت يَدَا أَبي لَهَبٍ وَ تَب(1) مَا أَغْني عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا كسب(2) سيَصلي نَاراً ذَات لهََبٍ(3) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطبِ(4) في جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسدِ(5)
ترجمه آيات
به نام خداي رحمان و رحيم .
بريده باد دو دست ابي لهب ( مرگ بر او باد ) ( 1) .
مال وي و آنچه را به دست آورده دردي را از او دوا نكرد ( 2) .
به زودي وارد آتشي شعلهور شود ( 3) .
با زنش كه باركش هيزم است( 4 ) .
و طنابي تابيده ( از ليف خرما ) به گردن دارد ( 5) .
بيان آيات
اين سوره تهديد شديدي است به ابو لهب ، تهديدي است به هلاكت خودش و عملش ، تهديدي است به آتش جهنم براي خودش و همسرش ، و اين سوره در مكه نازل شده است .
تبت يدا ابي لهب و تب تب و تباب بنابر آنچه جوهري معني كرده به معناي خسران و هلاكت است .
ترجمة الميزان ج : 20ص :664
و راغب آن را به دوام خسران معنا كرده .
بعضي هم گفتهاند به معناي خيبت و نوميدي است .
بعضي ديگر آن را به معناي تهي دستي از همه خيرها دانستهاند .
ولي - به طوري كه ديگران هم گفتهاند - همه اين معاني نزديك به همند ، و بنا بر اين كلمه يد در آيه نيز به معناي لغويش نيست ، بلكه كنايه است از قدرت آدمي ، چون دست در انسان عضوي است كه مقاصدش به وسيله آن انجام ميشود ، و بيشتر كارهاي آدمي را به دست او نسبت ميدهند ، و تباب و خاسر شدن دست به معناي بينتيجه شدن اعمال آدمي ، و بلكه نتيجه معكوس دادن آن است ، و يا به عبارت ديگر به معناي باطل شدن اعمال او و به نتيجه نرسيدن آن است ، به طوري كه زحماتش هدر رود و مورد استفادهاش قرار نگيرد ، اين معناي تباب دست انسان بود .
و معناي تباب خود آدمي ، خسران او در نفس و حاق ذاتش است ، به طوري كه از سعادت دائميش محروم شود ، و اين همان هلاكت دائمي او است .
پس اينكه فرمود : تبت يدا ابي لهب و تب ، معنايش در حقيقت تب ابو لهب است ، و اين نفريني به او به هلاكت خودش و بطلان و بياثر گشتن توطئههايي است كه به منظور خاموش كردن نور نبوت ميكرد ، و يا قضايي است از خداي تعالي به اين هلاكت و بطلان توطئهها .
و اين ابو لهب كه مورد نفرين و يا قضاي حق تعالي قرار گرفته ، فرزند عبد المطلب و عموي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است ، كه سخت با رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) دشمني ميكرد و در تكذيب گفتهها و دعوت او و نبوتش و در آزار و اذيتش اصرار ميورزيد ، و در اين راه از هيچ گفته و عملي فروگذار نميكرد ، و او همان كسي بود كه وقتي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) او و ساير عشيره اقربين خود را براي اولين بار دعوت كرد ، با كمال بيشرمي در پاسخش گفت تبا لك - خسران و هلاكت بر تو باد و اين سوره نازل شد و گفتار او را به خودش رد كرد كه خسران و هلاكت بر او باد .
بعضي ها گفتهاند : نام او همين ابو لهب بوده ، هر چند كه به شكل كنيه است .
بعضي ديگر گفتهاند كلمه ابو لهب كنيه او بوده و نامش عبد العزي بوده .
بعضي ديگر گفتهاند عبد مناف بوده .
و از همه اقوالي كه در پاسخ اين سؤال ( چرا اسم او را نياورد ) گفته
ترجمة الميزان ج : 20ص :665
شده ، اين قول است كه خواسته است او را به آتش نسبت دهد ، چون أبو لهب ، اشعاري به انتساب به آتش دارد ، وقتي ميگويند فلاني ابو الخير است ، معنايش اين است كه : با خير رابطهاي دارد ، و همچنين ابو الفضل و ابو الشر ، و چون در آيات بعد ميفرمايد : سيصلي نارا ذات لهب - به زودي در آتشي زبانهدار ميسوزد از آن فهميده ميشود كه معناي تبت يدا ابي لهب هم اين است كه : از كار افتاده باد دو دست مردي جهنمي ، كه هميشه ملازم با شعله و زبانه آن است .
بعضي ديگر گفتهاند : نام او عبد العزي بوده ، و اگر قرآن كريم نامش را نبرده ، بدين جهت بود كه كلمه عبد العزي به معناي بنده عزي است ، و عزي نام يكي از بتها است ، خداي تعالي كراهت داشته كه بر حسب لفظ نام عبدي را ببرد كه عبد او نباشد ، بلكه عبد غير او باشد ، و خلاصه با اينكه در حقيقت عبد الله است ، عبد العزياش بخواند ، اگر چه در اسم اشخاص معنا مورد نظر نيست ، ولي همانطور كه گفتيم قرآن كريم خواست از چنين نسبتي حتي بر حسب لفظ خود داري كرده باشد .
ما اغني عنه ماله و ما كسب در اين آيه كلمه ما دو بار آمده ، اولي نافيه است ، و دومي ميتواند موصوله باشد ، و معناي ما كسب ، آنچه با اعمالش به دست آورده بوده باشد ، و ميتواند مصدريه باشد ، و معنايش كسب كردن به دست خود باشد ، و كسب كردن به دست خود ، همان عمل او است ، و معناي آيه به فرض دوم اين است كه : عمل او دردي از او دوا نكرد .
و معناي آيه به هر حال اين است كه مال ابو لهب و عملش و يا اثر عملش دردي از او دوا نكرد و به نفرين خدا و يا قضاي او ، هم دچار تباب و خسران نفس شد و هم تباب و خسران دو دستش .
سيصلي نارا ذات لهب يعني به زودي داخل آتشي زبانهدار خواهد شد .
و منظور از اين آتش ، آتش دوزخ است كه جاوداني است ، و اگر كلمه نار را نكره و بدون الف و لام آورد ، براي اين بود كه عظمت و هولناكي آن را برساند .
و امرأته حمالة الحطب اين آيه عطف است بر ضمير فاعلي كه در جمله سيصلي مستتر است ، و تقدير كلام سيصلي ابو لهب و سيصلي امرأته است ، يعني بزودي ابو لهب داخل آتشي زبانه دار
ترجمة الميزان ج : 20ص :666
ميشود ، و به زودي همسرش نيز داخل آن خواهد شد ، و كلمه حمالة - به فتحه آخر - در جمله حمالة الحطب از اين جهت فتحه به خود گرفته كه به اصطلاح وصفي است كه به منظور مذمت موصوف آن از وصفيت افتاده و در اينجا به عنوان نام آن زن آمده ، و در نتيجه چنين معنا ميدهد : من مذمت ميكنم حمالة الحطب را .
ولي بعضي گفتهاند منصوب شدن حمالة بخاطر آن است كه حال از كلمه امرأة است ، و اين معناي لطيفي ميدهد كه به زودي ميآيد .
في جيدها حبل من مسد كلمه مسد به معناي طنابي است كه از ليف خرما بافته شده باشد ، و اين جمله بنا بر اينكه كلمه حمالة حال باشد ، حال دوم از كلمه امرأة است .
و ظاهرا مراد از اين دو آيه اين باشد كه همسر ابو لهب به زودي در آتش دوزخ در روز قيامت به همان هيئتي ممثل ميگردد كه در دنيا به خود گرفته بود ، در دنيا شاخههاي خاربن و بتههايي ديگر را با طناب ميپيچيد و حمل ميكرد ، و شبانه آنها را بر سر راه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميريخت تا به اين وسيله آن جناب را آزار دهد ، در آتش هم با همين حال ، يعني طناب به گردن و هيزم به پشت ممثل گشته عذاب ميشود .
در مجمع البيان ميگويد : اگر كسي سؤال كند بعد از اين نفرين كه خدا در حق ابو لهب كرده، آيا جهنمي بودن او جبري نيست ، و آيا او باز هم ميتوانسته ايمان بياورد ، و آيا اگر ايمان ميآورد نفرين خدا تكذيب نميشد ؟ در پاسخ ميگوييم : باز هم ايمان آوردن ، تكليف ابو لهب بوده ، چون نفرين ، تكليف ثابت را بر نميدارد ، و نفرين خداي تعالي بر او در حقيقت تهديد او است ، خواسته است بفرمايد اگر ايمان نياوري چنين و چنانت ميكنم .
مؤلف : اشكال مذكور ناشي از غفلت است ، غفلت از اين حقيقت كه تعلق قضاي حتمي الهي به فعلي از افعال اختياري انسان ، باعث بطلان اختيار انسان نميشود ، چون فرض اين است كه اراده الهي - و همچنين فعل خداي تعالي - تعلق گرفته به فعل اختياري انسان ، بدان جهت كه فعل انسان است ، يعني اختياري است ، و اگر فعل انسان و به عبارتي فعل ابو لهب به اختيار خود او صادر نشود ، باعث ميشود كه اراده خدا از مرادش تخلف كند و اين محال است ، و وقتي فعلي كه متعلق قضاء موجب است ، اختياري شد ، تركش هم اختياري خواهد
ترجمة الميزان ج : 20ص :667
بود ، هر چند كه آن ترك واقع نميشود ، ( دقت بفرماييد ) و ما در چند مورد از مباحث گذشته اين كتاب در اين باره بحث كرديم .
پس روشن شد كه ابو لهب ميتوانسته ايمان بياورد و از آتش نجات پيدا كند ، آتشي كه در صورت كافر مردن وي حتمي بوده ، و قضايش رانده شده بود .
و از اين باب است همه آياتي كه در باره كفار قريش نازل شده و خبر ميدهد به اينكه اينان ايمان نخواهند آورد ، نظير آيات زير كه ميفرمايد : ان الذين كفروا سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون ، و نيز ميفرمايد : لقد حق القول علي اكثرهم فهم لا يؤمنون ، و نيز از همين باب است آياتي كه سخن از مهر زدن بر دلها دارد ، هيچ يك از آن آيات و اين آيات مستلزم جبر نيست .
بحث روايتي
در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه و انذر عشيرتك الاقربين از ابن عباس روايت آورده كه گفت : وقتي اين آيه نازل شد ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بر بالاي صفا رفت و با بلندترين صوتش فرياد زد يك خبر مهم ، و قريش بدون درنگ دورش جمع شدند ، پرسيدند چه شده است مگر ؟ فرمود : به نظر شما اگر خبري بدهم كه فردا صبح و يا امروز عصر دشمني بر سر شما ميتازد از من ميپذيريد يا نه ؟ همه گفتند : بلي ( براي اينكه ما از تو دروغي نشنيدهايم ) .
فرمود : هم اكنون شما را انذار و هشدار ميدهم از عذابي سخت كه در انتظار شما است ، ابو لهب گفت : تبا لك - مرگت باد ، براي اين همه ما را صدا زدي و اينجا جمع كردي ؟ خداي عز و جل در پاسخ وي اين سوره را نازل كرد .
مؤلف : اين روايت را در تفسير اين سوره نيز از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده ، ولي در آن نيامده كه دعوت بر بالاي صفا هنگام نزول آيه و انذر عشيرتك ... بوده .
و نيز در مجمع البيان از طارق محاربي روايت كرده كه گفت : روزي در هنگامي كه
ترجمة الميزان ج : 20ص :668
من در بازار ذي المجاز بودم ، ناگهان به جواني برخوردم كه صدا ميزد هان اي مردم ! بگوييد : لا اله الا الله تا رستگار شويد ، و ناگهان به مردي برخوردم كهدر عقب سر او ميآمد و به طرف او سنگ ميانداخت ، و ديدم كه ساق پا و پشت پاشنه او را خون انداخته بود و صدا ميزد هان اي مردم او كذاب است ، گوش به سخنش ندهيد .
من از اشخاص پرسيدم اين مرد كيست ؟ گفتند اين محمد است كه مدعي نبوت است ، و آن ابو لهب عموي او است كه معتقد است وي دروغ ميگويد .
و در قرب الاسناد به سند خود از موسي بن جعفر (عليهالسلام) روايت كرده كه در حديثي طولاني كه معجزات رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را بر ميشمارد ، فرموده يكي از آنها داستان ام جميل همسر ابو لهب است كه وقتي سوره تبت يدا ابي لهب نازل شد ، نزد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آمد در حالي كه ابو بكر پسر ابو قحافه نيز در حضور آن جناب بود ، عرضه داشت يا رسول الله ، ام جميل است كه با خشم ميآيد ، و چه خشمي ! گويا قصد اذيت تو را دارد ، چون سنگي به دست گرفته ميخواهد آن را به طرف تو پرتاب كند .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : او مرا نميبيند .
ابو بكر اضافه ميكند ام جميل نزديك آمد و از من پرسيد رفيقت كجا است ؟ گفتم آنجايي كه خدا خواسته است .
گفت : من به سر وقت او آمدهام اگر او را ببينم اين سنگ را به سويش ميافكنم ، چون او مرا هجو كرده ، به لات و عزي سوگند كه من زني شاعر هستم ، ( و ميدانم چگونه هجوش كنم ، اين را گفت و رفت ) ، ابو بكر از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيد : راستي او تو را نديد ؟ فرمود : نه ، خداي تعالي حجابي بين من و او انداخت ، و مانع ديدنش شد .
مؤلف : قريب به اين معنا از چند طريق از طرق اهل سنت روايت شده .
و در تفسير قمي در ذيل آيه و امرأته حمالة الحطب روايت كرده كه امام فرمود : ام جميل دختر صخر بود ، و عليه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) سخن چيني ميكرد و احاديث و سخنان رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را براي كفار ميبرد .
:: بازدید از این مطلب : 759
|
امتیاز مطلب : 144
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29