دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سر سری آمد و رفت...ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد یکی گفت:چرا این اتاق پر از دود و آه است؟یکی گفت:چه دیوار هایش سیاه است!یکی گفت:چرا نور اینجا کم است؟و آن دیگری گفت:و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است...!و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری...و من تازه آن وقت گفتم:خدایا تو قلب مرا می خری؟
:: بازدید از این مطلب : 767
|
امتیاز مطلب : 139
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28